ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 87/5/31 11:54 صبح
روزی پسربچهای در خیابان سکهای یک سنتی پیدا کرد. او از پیداکردن این پول، آن هم بدون هیچ زحمتی، خیلی ذوقزده شد. این تجربه باعث شد که بقیهی روزها هم با چشمهای باز، سرش را به سمت پایین بگیرد (به دنبال گنج!). او در مدت زندگیش، 296 سکهی یک سنتی، 48 سکهی 5 سنتی، 19 سکهی 10 سنتی، 16 سکهی 25 سنتی، 2 سکهی نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شدهی 1 دلاری پیدا کرد. یعنی در مجموع 13 دلار و 26 سنت.
در برابر به دستآوردن این مبلغ، او زیبایی دلانگیز 31369 طلوع خورشید، درخشش 157 رنگین کمان و منظرهی درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد.
او هیچگاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز آسمان، در حالی که از شکلی به شکل دیگر در میآمدند، ندید. پرندگانِ در حال پرواز، درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر، هرگز جزئی از خاطرات او نشد.
(ناشناس)
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 87/5/29 2:22 صبح
پیشاپیش نائل شدن کاروان ورزشی ایران به مقام اول درو کردن مدالهای المپیک 2008 پکن را به همهی کشاورزان زحمتکش و سازندگان داس و کمباین تبریک و تهنیت عرض میکنم. در وهلهی دوم پیشنهادی داشتم خدمت مسئولان محترم ادارهی کشاورزی (ببخشید تربیت بدنی) برای درو کردن بعضی دیگر از اندک مدالهای باقیمانده (که متاسفانه در این دوره از چنگ ما در رفت و نصیب کشورهای دیگر شد). به امید روزی که شاهد دروی تمام مدالهای المپیک عزیز باشیم.
من تعجب میکنم که چه طور تا به حال این ایده به ذهن کس دیگری نزول اجلال نکرده است. ولی خب دوباره به خودم دلداری میدهم که:
"تعجبی ندارد، زیرا اگر قرار بود که با افتادن هر سیبی بر هر سری، یک اکتشاف صورت میگرفت که دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشد". (نقل قول مستقیم نوع سوم!)
(البته برای رفع هر گونه سوء برداشت باید عرض کنم که در این مورد خاص بنده زیر درخت خربزه نشسته بودم که یکهو ...)
و اما فکر بکر خودم به تنهایی:
ما به سادگی میتوانیم از بعضی تیمهای محترم دعوت کنیم که به طور پاره وقت و با حفظ سمت به جای تیم دیگر انجام وظیفه کنند. در واقع با این تدبیر ما از تمام پتانسیل و ظرفیت ورزشی کشور عزیزمان استفاده میکنیم. به فرض مثال در بازیهای حساس، تیم جودو را روانهی زمین فوتبال بنماییم یا در مسابقات کشتی فرنگی، تیم بوکس را، یا در والیبال، بر و بچههای پرتاب نیزه و ... آن وقت خواهیم دید چنان تحول بزرگی در فرایند درو کردن مدالها پدید خواهد آمد که نپرس!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 87/5/26 11:42 عصر
همیشه این برایم سوال بوده که چطور کسانی که خواب طولانی دارند، توی خواب حوصلهاشان سر نمیرود؟ تا این که بالاخره این هفته که رفتم استخر در حال شیرجه و بین زمین و آسمان پاسخ را یافتم. خوابگردی. اورکا!
پس از این کشف بزرگ و جالب، خیلی دوست داشتم برای یک بار هم که شده این حالت را تجربه کنم ولی بعدا ملاحظهی تجربهی دیگران مایهی عبرت من شد.
اما مشکل چی بود؟ متوجه شدم که از عواقب خوابگردی این است که آدم ممکن است ناغافل حرفهایی بزند که اگر یک وقتی بیدار شد پشت دست بگزد و بگوید ای دل غافل!
مثلا ممکن است، آدم، بیخیال همهی خدمات فرهنگی خود شده و وارد عرصهی امور بهداشتی شود و فاش بگوید که برای درآمدزایی تبلیغ هر نوع کالایی را میپذیرد، حتی ابزار کنترل جمعیت! (البته از انصاف نگذریم این حرف سهسال پیش است شاید الان تغییر عقیدهای صورت گرفته باشد).
نمونهی دیگر این که در مملکتی که با دلالت و دلیری و سالها خون جگر خوردن خمینی و یاران او طعم عزت و استقلال را چشیده، سخن گفتن از خمینی و خاطره گفتن از خامنهای، جرم محسوب شود و مستحق طعنه و تعریض (یادداشت ما چهار نفر را کجا میبرید؟).
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 87/5/24 9:34 عصر
با عرض سلام و ارادت محضر مولای عزیزم.
امیدوارم که حال شما خوب باشد و در پناه حضرت حق محفوظ و موید باشید. اگر جویای احوال ما هستید باید عرض کنم که به لطف شما بد نیست.
سرور گرامیم
صادقانه بگویم، دوستتان داریم، خیلی هم دوستتان داریم ولی خب اعتراف میکنم اکثر اوقات یادمان میرود! مشکلات زیاد است. این روزها زندگی خیلی سخت شده است. میدانید که.
ولینعمت محبوبم
خدا را شاهد میگیرم که خیلی وقتها میخواهیم منتظرتان باشیم. چون میگویند خیلی کار خوبی است و خیلی ثواب دارد حتی بیشتر از آش نذری ولی خودتان که بهتر میدانید انتظارکشیدن سخت است، مسئولیت دارد. البته نه این که فکر کنید کلا آن را کنار گذاشتهایم نه به جان خودم. هر سال نیمهی شعبان کلی برنامه داریم از چراغانی کردن مسجد و کوچه و بازار گرفته تا خریدن و تعارف کلی میوه و شربت و شیرینی به مردم و کف و سوت و آهنگهای خوب و شاد. خب خداییش اینها هم کار کمی نیست. هر چند قابل شما را ندارد ولی بیشتر از این را شرمنده. لااقل فعلا.
فرماندهی بزرگ
شنیدهایم از ما توقع دارید در حالت آماده باش کامل باشیم، ما هم سعی خودمان را میکنیم که اگر بشود این جوری باشیم، شما هم که انشاءالله برایمان دعا میکنید. ولی از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان که در حال حاضر (رویم سیاه که این را عرض میکنم) خیلی وقت نمیکنیم ولی قول میدهیم سر فرصت آماده بشوییم.
ببخشید که مزاحم اوقات شریفتان شدم، در پایان میخواستم خواهش کنم برای بچهها دعا کنید، این کنکور لعنتی خیلی اذیتشان میکند. وام بانک مسکن دو سه تا از بچههای متاهل هم به مشکل برخورده و التماس دعا دارند. بعضی از بچهها هم میخواهند ماشینشان را عوض کنند، یک کم مایهتیله کم دارند، اگر شد واسهی آنها هم دعا بفرمایید.
در پایان باز هم اگر جسارتی شد عذر خواهی میکنم. همه سلام میرسانند. دیگر عرضی نیست و ملالی نیست به جز دوری شما.
با تشکر
ارادتمند
- آقا ببخشید این چاه که نامهها را توش میندازن کجاست؟
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 87/5/24 10:19 صبح
غزلی که در پایان زندگینامهی خودنوشتش آورده است مرحوم سید جلالالدین همایی
. مجتهد مسلم و ادیب بسیاردان مجهول القدری که حق بسیاری است او را برگردن فرهنگ و ادب فارسی.
از پس دیوار زمان، صدای پیرمردی سپید موی و سرد و گرم چشیده را میشنوم که در کنار انبوه کتابهایش به آرامی و با صدایی خشدار میخواند:
عمری به عبث در ره مقصود دویدیم
یک عمر دویدیم و به مقصد نرسیدیم
چون طایر آوارهی تشویش گرفته
هر لحظه از این شاخ به آن شاخ پریدیم
از خلق جهان خیر ندیدیم از این روی
در گوشهی تنهایی و خلوت بخزیدیم
بودیم یکی آهوَک رام و لیکن
گرگان به کمینگاه چو دیدیم، رمیدیم
شهد لبن کودکی از خاطر ما برد
زهری که از این کاسهی وارونه چشیدیم
چون دست اجل رخت حیات از تن ما کند
در بستر خواب ابدی رخت کشیدیم
هم خاک شود باز، گرفتم که دگر بار
چون سبزهی نوخاسته از خاک دمیدیم
گیتی است (سنا) گلشنی آراسته لیکن
ما جز علف هرزه از این باغ نچیدیم
در جلوه بود یار به هر سوی په دیدار
گر کور نبودیم چرا یار ندیدیم!!!
شعری که حکمت ناصرخسرو را و دلآزردگی مسعود سعد سلمان از ابنای روزگار را و مرگاندیشی خیام را و فصاحت سعدی را یکجا در خود دارد.
شعری خوش قد و قامت که تناسبها و تضادهای لفظی و معناییاش چشم و گوش جان و تن را مینوازد. تناسبهایی چون عمر و عبث، مقصد و مقصود، خلق و خیر و خزیدن، رام و رمیدن، گیتی و گلشن و ... و تضادهایی مانندهی آهو و گرگ، شهد و زهر، گلشن و علف هرز، دیدار و کور و ...
تصویرهای فراوان، این شعر را هر چه بیشتر به تابلوی نقاشی یا (به سبب استفادهی مکرر از عنصر "فعل" در تشبیهها و استعارهها) بهتر است بگوییم به فیلمی که هر بیت آن یک صحنه است، نزدیک میکند. صحنههایی زنده و پویا.
صحنهی دویدن عبث و نرسیدن به هدف، از این شاخه به آن شاخه پریدن پرنده، خزیدن به گوشهی تنهایی، رمیدن از گرگان، کنده شدن رخت حیات به دست اجل، رخت کشیدن به بستر خواب ابدی، دمیدن سبزه از خاک، چیدن علف هرز از باغ، کور بودن و ندیدن جلوهی یار و ...
و اینک اشعاری دیگر از او خدایش رحمت کناد!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 87/5/20 6:19 عصر
آن شب بالاخره بعد از مدتها میخواستیم، متاهلی برویم خانهی جواد. بچهمحلی و دوست دوران کودکیم که در تمام این سالها دوستیمان مثل قدیمها سرجاش بود.
- یا الله...
...
وارد حیاط که شدیم، از داخل ساختمان سر وصدای بچهها میآمد.
- مهمون دارین؟
- غریبه نیست. خواهرمه. شوهرش رفته ماموریت. اونم با بچههاش دو سه روزیه اومدن خونهی ما.
- کدوم خواهرت؟
- خواهر بعد از خودم نسرین. یادته که؟
- آهان. آره.
- یا الله...
...
- خواهرم نسرین خانم.
- سلام علیکم، حال شما؟...
...
خواهر جواد کنار خانمم نشست و گفتمانشان شروع شد...
...
به جواد رو کردم و گفتم:
- یادمه این خواهرت کوچیک که بود خیلی با عروسکهاش ور میرفت، نه؟
- آره. هر روز یه لباس تنشون میکرد. موهاشون رو قیچی میکرد. بهشون مدل میداد. یه بار ...
- یادته. با موهای بلالهایی که ما میخوردیم واسشون مو میذاشت ...
- آره.
- خب الان چیکار میکنه؟ شاغله، نه؟
جواد با خنده گفت:
- آره شاغله. راستشو بخوای، هنوز همون کار بچگیاشو میکنه.
- یعنی چی؟
- توی کار گریمه. با عروسکای سینما ور میره!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 87/5/19 4:37 عصر
دوربین را آماده کرد و منتظر علامت کارگردان ماند. فکرش سخت درگیر بود. از خودش تعجب میکرد که چرا تو این همه سال، به این مسئله توجه نکرده است.
آرام به کارگردان نزدیک شد. او داشت با دستیار خانمش صحبت میکرد.
- خانم رو توجیه کن چطور میخواهیم از پلهها بیاد پایین. متوجه منظورم که میشوید؟
- بله.
- یه چیز یگه هم هس. این لباسی که الانه تنش بود به درد نمیخوره. یه لباس نرم و راحت ولی نه گل و گشاد، از اینایی که چی بهش میگن؟...
- اندامی
- آره از همینا، زیاد هم بلند نباشه.
...
- آقای کارگردان ببخشید یه عرضی داشتم.
- بفرما
- میشه یه کم فیلمبرداری این صحنه رو تغییر بدیم.
کارگردان با تعجب از پیشنهاد بیموقع فیلمبردارش، زل زد به او .
- منظورم اینه که ما میتونیم عجلهی خانم بازیگر را با گرفتن نماهای نزدیکی از پاهای او در حال پایین اومدن از پلهها نشون بدیم و دستپاچگی و نگرانیش رو هم وقتی پایین رسید با نمایی از صورتش.
کارگردان کمی حرکت کرد و پشت به فیلمبردارش ایستاد. بعد برگشت و در حالی که سعی میکرد لحن صدایش عصبانی به نظر نرسد گفت: خب چه فرقی میکنه؟ وقتی شما در حال پایین آمدن خانم، از نیم تنهی بالاش میگیری، هر دو را با هم نشون میدی.
فیلمبردار نمیدانست چه جوابی بدهد. اول خواست چیزی را که امروز صبح توی تابلوی اعلانات اداره دیده بود برای او بگوید ولی بعد پشیمان شد. الان یادش نبود آیه بود یا حدیث.
به مومنان بگو که چشمان خود را از نگاه ناروا بپوشند... (1)
- آخه...
و ساکت شد. زبانش در دهانش نمیچرخید.
- نه آقا این جوری که تو فیلمنامه هست بهتره. مشکلی هم نداره. همه هم همین کاررا رو میکنن...
بعد کارگردان در حالی که به طرف دیگری نگاه میکرد، زیر لب گفت اگر بخواهیم این جوری فکر کنیم که فاتحهی فروش فیلم رو باید بخونیم...
تصمیم سختی بود. اجاره خانه، قبضهای متعدد عقب مانده، خرجی خانه، چهرهی علی و سارا، زینب همسرش، همه مثل یک فیلم از جلوی چشمهایش رد شدند. تصمیم سختی بود...
- ببخشید پس من نمیگیرم. خداحافظ.
- چی چی رو خداحافظ؟
کارگردان بازوی فیلمبردار را که داشت به او پشت میکرد کشید و رو در روی خودش قرار داد.
- تو با من قرارداد داری. نمیتونی بزنی زیرش.
- آره. ولی اول با بزرگتر از تو قرارداد بستم.
حالا دیگه بعضی از بچههای صحنه هم دورشون جمع شده بودند. خانم بازیگر هم آمده بود.
- چی داری میگی؟ نکنه دیوونه شدی؟ تو هیچ جا نمیری. و این صحنه رو هم باید اون جوری که من میگم بگیری...
فیلمبردار بازویش را از دست کارگردان بیرون کشید و رفت.
- وایسا! ازت شکایت میکنم. پدرت رو در میارم...
فیلمبردار ادامهی های و هوار کارگردان را نمیشنید. احساس خوبی داشت. داشت تصمیمی دیگری میگرفت.
- باید کارگردان بشم!
__________________________________________
(1) آیت 30، سوره نور.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 87/5/16 11:23 صبح
با نهایت مسرت و خوشوقتی، قبولی اینجانب در آزمون رانندگی را شامل سی سوال نسبتا خفن آییننامه و تست شهری مشتمل بر یک تخته پارک سیسانت، یک اصله پارک دوبل (و به جرئت عرض میکنم پارک سوبل هم میخواست براش میاومدم) و یک راس دور دو فرمانه، اول به خود اینجانب و دوم به عموم هموطنان همیشه در صحنه، تبریک و شادباش عرض میکنم.
بدینوسیله مجلس جشنی در تمام بستنیفروشیهای معتبر سراسر کشور برگزار میگردد که مخارج آن تماما توسط طرفداران اینجانب (به نحو دونگی) پرداخت خواهد شد.
در همین راستا و و بعضی راستاهای دیگر با قاطعیت اعلام میدارد (کی؟ آهان خودم) که هر نوع رانندگی برای هر نقطه از کشور، توسط اینجانب با حقوق مکفی پذیرفته میشود. لازم به ذکر است اتومبیل شما باید به کلاس ما بخورد. یعنی یکی از موارد ذیل باشد:پرادو، ماکسیما، بیاو و (از این جدیداش)، تندر90، و یا جهنم پژو 206 (اینم واسه خاطری جواد).
بدیهی است که با کلیه سازمانها، نهادها و ارگانهای دولتی و غیردولتی نیز نهایت همکاری را به عمل میآوریم حتی اگر مدل خودرویشان از موارد فوقالذکر نباشد البت به شرطی که مقصد حرکت، یکی از مناطق دورافتاده، محروم و بد آب و هوا مانند زیباکنار یا کیش باشد و گرنه شرمنده.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 87/5/14 6:21 عصر
با تبریک میلاد مسعود حضرت ابا عبدالله الحسین (ع)
1. پخش زنده حرم امام حسین (ع)
2. شبکه اطلاع رسانی امام حسین (ع)
3. اولین سایت تخصصی حضرت امام حسین (ع) و حضرت علی اصغر (ع)
التماس دعا، شدیدا.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 87/5/14 6:6 عصر
دورادور میشناختمش. بیشتر با برادرش ایاغ بودم تا او ولی اتفاقا توی آن سفر در یک واگن بودیم. بعد از شام آمدیم توی سالن... فکر کنم دو ساعتی گپ و گفت ما طول کشید. بیشتر، حرفهای طلبگی و آخوندی. حرف ما کشید به تحقیرها و تمسخرهایی که گاهی بعضی مردم نسبت به ما روا میدارند. حرفی زد که برای همیشه در ذهنم ماند. و اعتراف میکنم به او غبطه خوردم. آخر سنش هم از من کمتر بود. اما پیدا بود جلوتر است.
- سخته ولی به نظر من میشه از اون به نفع خودمون استفاده کنیم. من خودم وقتی مورد این جوری واسم پیش میاد، میگم خدایا من از اون گذشتم، تو هم از من گذشت کن.
با خودم گفتم طلبه و طلبگی یعنی این. نه مثل تو که میخواهی بدی را با بدی جواب بدهی. در پستوی ذهنم چراغ سخنی که به گمانم روایتی بود، سوسو میزد که از مردم بگذرید تا خدا هم از شما در گذرد.
کلمات کلیدی :