ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/4/28 12:16 عصر
به هم ریخته بود و بیحوصله. گفتم چی شده؟ حرفی نزد. اصرار کردم...
- دختر خالهام قبل از این که بره دانشگاه یک محجبهی تمام عیار بود. وقتی توی کنکور قبول شد، همون روزهای اول دانشگاه رسما مانتویی شد. توی دورهی لیسانسش مانتویی نموند که فامیل تن این خانم نبینن؛ از گل و گشادش گرفته تا اندامی و چسبونش. هر رنگی که بگی، هر سایزی که بگی... مقنعه هم کمکم تبدیل به روسری شد و روسری هم به تدریج عقبنشینی کرد تا الان که تقریبا وسط سر رسیده. چند ماه پیش شنیدم قبول شده ارشد. از اون موقع ندیده بوده بودمش تا دیشب.
باز ساکت شد و استکان خالی چای را که جلویش بود کمی بلند کرد و دوباره گذاشت سر جایش.
- خب؟ میگفتی؟
- دیشب با خانواده، شام خونهی خاله دعوت داشتیم.
- با خانمت نه؟
- آره. در اصل، مهمانی، مثلا به افتخار عقدکردن من بود... تازه رسیده بودیم که یکهو دیدم دخترهی پر رو، بیروسری و بیآستین اومد جلوی ما. خشکم زد. خانمم هم بهش برخورد و پدر ومادر و خواهرم هم تعجب کرده بودند... بعد که آمدیم بیرون توی راه از خواهرم پرسیدم بیرون که میاد چه جوره؟ گفت: از وضعی که دیدی، یه ذره بهتره.
به خواهرم گفتم: خبر داری دکتری میخواد شرکت کنه یا نه؟ اینو که گفتم همه خندشون گرفت ولی من داشت گریهام میگرفت. یاد معصومیت و نجابت دختر کوچولویی افتادم که روزی همبازی بودیم و با چادر سفید گلگلیاش، کنار باغچهی خونشون خاله بازی میکردیم.
دستم را گذاشتم روی شانهی جعفر و برای این که از این حالت بیرون بیاد گفتم: بسه دیگه این قدر خودتو عذاب نده. حالا دکتری برای خودت، من نگران این هستم نکنه فوق دکتری قبول بشه اونم تازه بلند شه بره خارج. اون وقت چی کار میکنی؟
لبخند کمرنگ غمگینی زد و سرش را انداخت پایین.
جعفرجون همه که یه جور نیستن یکی این طوری میشه. یکی هم میشه مثل این خانم مصری مروه الشربینی. هم دکتر داروساز بوده، هم خارج بوده، اونم تو یک کشور اروپایی مثل آلمان و هم متاهل بوده ولی محجبه میمونه و بابت عقیده و ایمانش جلوی همسر و بچههاش شهید میشه.
- خدا رحمتش کنه. ولی این قضیهی متاهل بودنش را نفهمیدم. چه ربطی به حجابش داشت که با این لحن گفتی؟
- چون. بعضی دخترا حجابشون مال قبل از ازدواجشونه. بعد که متاهل میشن، میزنن به جدول.
- آهان. از اون لحاظ!؟
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/4/22 11:42 صبح
1. زمانی نظام حاکم و روشنفکران و رسانهها و... همه و همه میخواستند چادر از سر زنان و دختران ما بردارند و با کت و کلاه و دامن و... روانهی بازار کنند، ولی آنها مقاومت کردند کتک خوردند، سالها در چهار دیواری خانه، خود را محبوس کردند و حتی شهید شدند. واقعهی مسجد بانو گوهرشاد به وجود آمد. حالا بر عکس شده. نظام حاکم و عقلای قوم و علما و رسانهها و ... همه مبلّغ و مشوّق حجاب هستند ولی ...
2. شوهرِ دخترِ عمویِ خانمم (جدی میگم. نسبت این آقا با من دقیقا همین است) میگفت:
قبل از این که امام خمینی شطرنج را آزاد کنه. من و دو سه نفر از دوستانم روز و شب شطرنج بازی میکردیم. هر جا میرفتیم شطرنجی باهامون بود. باغ میرفتیم، شنا میرفتیم رودخانه و ... خلاصه همه جا. ولی باور کن همون روزی که گفتند شطرنج آزاد شده دیگه گذاشتیم کنار. دیگه حال نمیداد و تا الان هم دیگه بازی نکردهام.
3. یکی از اساتید بزرگوارم (که دلم هم خیلی برایش تنگ شده و هر کجا هست خدایا به سلامت دارش) از زبان آیتالله حسن زاه آملی (سلّمه الله) نقل میکرد:
اگر خدا، خوردن شراب را واجب میکرد، هیچ کس غیر از آخوندها نمیخورد. میگفتند تلخه!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/4/20 8:35 عصر
(منظورم سه نکته بود ولی خب چه میشود کرد؟ عالم وبلاگنویسی است دیگر! تازه با این میشود چهار نقطه! بماند که کلا قم دو نقطه دارد!)
1. قم شهری که بعضیها عاشقش هستند و بعضی فراری از آن !
2. دو آگهی خیابانی که محال است در جای دیگری غیر از قم ببینید.
چای با آب شیرین (در چایخانهها)
یخ شیرین (در یخ فروشیها)
3. این هم شعری از حضرت امام خمینی (ره) دربارهی قم:
... اگر بگذارد
قـــم بـــــدکى نیست از براى محصِّل سنگک نــــرم و کبـــاب، اگر بگذارد
حــــــوزه علمیّــــــــه دایر است و لیکن خـــــــانِ فرنگى مـــــآب، اگر بگذارد
هیکل بعضى شیوخ، قدس مآب است عینک بــــــا آب و تـــاب، اگر بگذارد
ســـــــاعت ده، موقع مطالعه ما است پینکى و چُرت و خــواب، اگر بگذارد
دیوان حضرت امام خمینی (ره)
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/4/16 10:52 صبح
آنجلینا جولی» خسته از هالیوود به سیاست پناه میبرد... او امید دارد که اولین رییس جمهور زن کاخ سفید شود. (1)
میگویند روزی ملانصرالدین از معلمی طلبکار بود. سراغ او رفت. معلم گفت: برای پرداخت طلبت باید بروم خانه و برگردم. اجازه بده تدریسم تمام شود. با هم میرویم. ملا پذیرفت. معلم تدریس را ادامه داد و ملا هم آمد بیرون کلاس ایستاد و از پشت پنجره به معلم نگاه میکرد. مدتی گذشت و تنها چیزی که او از معلم میدید این بود که مدام دستش را به ریشش میکشد. ملا فکر کرد تدریس یعنی همین و آمد در زد و مودبانه گفت: جناب استاد! من به جای شما به ریشم دست میکشم شما بروید خانه طلب من را بیاورید. حالا داستان این خانم است.
البته اگر این را در نظر بگیریم که در بعضی تدریسها چیزی جز ریش جنباندن اتفاقی نمیافتد (تازه اگر ریشی در کار باشد و الا که دیگر واویلا!) نتیجه میگیریم که جناب ملا درست تشخیص داده بود.
از طرف دیگر وقتی جهتگیری تصمیمها و سیاستگزاریهای کشوری مثل آمریکا در زمینههای مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، آموزشی و روابط آن با سایر کشورها ... تامین منافع چند ثروتمند صهیونیست یا دارای گرایش قوی به صهیونیسم باشد. برای رئیس جمهور شدن، جز داشتن مهارت در بازیگری و توانایی ارائهی ژستهای متناسب با هر موقعیت، دیگر چه مهارت دیگری لازم است؟ این جوری است که به آنجلینا بانو باید حق داد که به خودش بگوید:
- حالا که بنا به نقش بازی کردنه کی از من بهتر!؟
و خداییش کی از او بهتر؟ امیدوارم مردم آمریکا کمی عاقل باشند و به آنجلینا رای بدهند. چون؛
اولا این بانوی محترم، آدم خیّری هم هست و کلی فعالیت انساندوستانه را در کارنامهی خود دارد؛ سفیر حسن نیت " سازمان ملل متحد در امور پناهندگان، سرپرستی چند کودک فقیر از ملیتهای مختلف، و به دنیا آوردن بچهی آقای برادپیت در نامیبیا برای همدلی با مردم فقیر کشورهای آفریقایی و ...
ثانیا این خانم اگر هم نتواند مشکل فقر و بیکاری و بحران مالی و اخلاقی و فرهنگی و سیاسی ملت آمریکا را حل کند لااقل میتواند حزن و اندوه را از دلهایشان بزداید که گفتهاند:
ثلاثهٌ یُذهِبنَ عن قلبِ الحَزَن الماءُ و الخضراءُ و الوَجهُ الحَسَن
ثالثا همهی مردم دنیا لااقل برای چند سال از دیدن قیافههای نحس و هیکلهای قناس رئیس جمهورهای آمریکا خلاص میشوند.
و بنده فرصت را مغتنم میشمارم و در همین جا حمایت شدید خود را از نامزدی و انتخاب این بانوی محترمه اعلام میکنم. باور بفرمایید دست و بالم خالی است و گرنه لااقل بخشی از هزینههای تبلیغاتی ایشان و نیز هزینههای ریختن مردم توی خیابانها و آشوبها را در صورت برندهنشدن ایشان شخصا و نقدا پرداخت میگرفتم و یک انقلاب مخملی خوشگل راه میاندختم از نوع رنگی که بیا و ببین. آخ که چه کیفی دارد انقلابهای این جوری راه انداختن. یَک فازی میدهد. توپ!
_______________________________________
(1) خبرگزاری فارس، 7/4/88
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/4/15 1:8 عصر
آقای قرائتی میگفت در مجلسی که چند تن از علمای شیعه حضور داشتند آقای عبد المقصود عبدالفتاح از نویسندگان عرب زبان سنی که دربارهی حضرت علی (ع) کتاب نوشته است، از عالمان شیعی حاضر در مجلس پرسید:
چرا در کعبه، حضرت علی (ع) به دنیا آمد؟
کسی جوابی نداشت. یعنی کسی تا آن روز دربارهی این مسئله فکر نکرده بود.
گفت: خداوند میخواست که مسلمانان روزی پنج بار به یاد علی (ع) بیفتند.
حاضران از این حسن تعلیل در شگفت شدند.
______________________________
برنامهی درسهایی از قرآن، 11/4/1388
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/4/10 5:12 عصر
کیف پول بیمار، طولمدت درمان را مشخص میکند.
دربارهی معنای این ضربالمثل چهار احتمال و بلکه بیشتر! وجود دارد. به این کیفیت که:
کیف پول بیمار، کلا دو حالت دارد؛ پر و خالی. طول مدت درمان هم دو حالت دارد. کوتاه و بلند. و بر اساس نظرسنجیهای به عمل آمده، دو دو تا میشود چهارتا!
1. کیف پر، باعث کوتاهشدن مدت درمان می شود.
کیف پر باعث میشود، بیمار بتواند حق ویزیت بهترین دکترها را که غالبا گرانترینها هستند بپردازد و از بهترین و مجهزترین کلینیکها و بیمارستانها و تجهیزات پزشکی و داروها بهرهمند شود و به زودی درمان بشود.
2. کیف پر، باعث طولانیشدن مدت درمان میشود.
به جهت علاقهی بسیار شدید بعضی از پزشکان به کیف چنین بیماری. مخصوصا بعضی تازهمطب بازکردههایی که نه هنوز خانهی چهارصدمتری دارند نه ویلایی در شمال، نه زانتیایی، نه هنوز سفر اروپایی رفتهاند، لذا کاملا طبیعی است که به این سادگی دل از بیمار خویش نکنند.
3. کیف خالی، باعث طولانیشدن مدت درمان میشود.
تمام چیزهایی را دربارهی حالت اول عرض کردم بر عکس کنید.
4. کیف خالی، باعث کوتاهشدن مدت درمان میشود.
گاهی جناب عزرائیل (ع) از وضعیت اسفناک بیمار مطلع شده و خود شخصا عملیات درمانی بندهی خدا را به عهده گرفته، به درمان قطعی و نهایی به صورت رایگان میپردازد. شادی ارواح همهی بیماران اعم از کیفپر و کیفخالی الفاتحه.
هر ضربالمثل، جملهای است کوتاه که هزار جملهی بلند را واگویه میکند.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/4/9 11:46 صبح
هر ضربالمثل، جملهای است کوتاه که هزار جملهی بلند را واگویه میکند.
به پیر به پیغمبر این جملهی قصار را خودم گفتهام. قسم برای چه؟ برای این که به شما قول میدهم چند روز دیگر آن را از زبان کسی میشنوید که یا میگوید از خودم هست یا لااقل به افلاطون نسبت میدهد! بگذریم.
ضربالمثلها از یک نظر به دو دسته تقسیم میشوند. عام، خاص، اخص. ببخشید سه تا شد. این سومی همین الان به ذهنم رسید.
ضربالمثلهای عام به ضرب المثلهایی گفته میشود که عام باشند و ضربالمثلهای خاص به ضربالمثلهایی که خاص باشند و ضربالمثلهای اخص ... یک لحظه اجازه بدهید! هوم ... عذرخواهی میکنم تعریفش الان یادم نمیآید باید بعدا دربارهاش یک فکری بکنم.
ضربالمثلهای خاص مثل ضربالمثلهایی که مربوط به یک حرفهی به خصوص است. مثلا مربوط به پزشکان است فقط و در سایر بیزنسها به کار نمیآید. این هم یک نمونه. ملاحظه بفرمایید:
کیف پول بیمار، طول مدت درمان را مشخص میکند. (1)
حالا آن جملهی کوتاه بالا را واگویه بفرمایید تا هم به عمق کلمهی قصار بنده و هم به عمق فاجعهی فرایند درمان پی ببرید.
پیام اخلاقی: یا مرو هرگز پی درمان خویش / یا که پر کن کیف پولت را ز پیش
پیام بهداشتی: تو رو خدا سلامت باشید.
_______________________________________________________
(1) ر.ک: فیلم سینمایی تروریست به کارگردانی حبیب الله بهمنی
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/4/8 9:16 صبح
کنایه اگر در هر چیزی خوب باشد، در عاشقی، حق به جانب تصریح است.
دیشب این طبع، بیقرار شما
خواست عرض ارادتی بکند
دستکم از دل شکستهاتان
واژههایم عیادتی بکند
چشم بد دور, عمرتان بسیار
کس نبیند ملالتان آقا!
ما نمردیم خون دل بخوری
تخت باشد خیالتان آقا!
...
اگر چه در باغ سینهات داری
لطفها، مهرها، محبتها
گفتی اما نمیروی چو حسین
تا ابد زیر بار بدعتها!
ناگهان در نماز جمعهی شهر
عطر محراب جمکران گل کرد
بغض تو تا شکست بر لبها
ذکر یا صاحبالزمان (عج) گل کرد
جان ایران! چه شد که جانت را
جان ناقابلی گمان کردی!
آبروی همه مسلمانان
اشک ما را چرا درآوردی؟!
جسم تو کامل است، ناقص نیست
میدهد عطر یک بغل گل یاس
دستت اما حکایتی دارد...
رَحِمَ اللهُ عَمِیَ العَبّاس!
حجت الاسلام جواد محمد زمانی
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/4/3 11:30 صبح
کمی خرید کرده بودم و توی پیاده رو داشتم میرفتم خانه. چند متر جلوتر، دو دختر (جای خواهرهایم باشند) داشتند میرفتند. یکیشان چادرش افتاده بود روی کمرش. به خودم گفتم اتفاقی است الان درستش میکند. مسیرم را ادامه دادم تا رسیدم جایی که بایستی از خیابان رد میشدم. تقریبا وسط خیابان رسیده بودم که یک لحظه چشمم افتاد به آنها که داشتند مثل من از عرض خیابان عبور میکردند. چادر هنوز در همان موقعیت بود و بر اساس قانون جاذبه کمی تا قسمتی، پایینتر هم افتاده بود. به قول سهراب دیدم نه بابا: لادن اتفاقی نیست. البته برایم تازگی نداشت قبلا هم دیده بودم...
حالا دیگر با خودم کلنجار میرفتم که کاری بکنم یا بیخیال بشوم؟ فاصلهام با آنها بیشتر از یک متر نبود. به قول فیلمهای پلیسی، سوژهی مورد نظر داشت با گوشی همراهش شماره میگرفت. دو سه ثانیه دیگر مانده بود که کنار آنها قرار بگیرم. باید تصمیم خودم را میگرفتم. شمارش معکوس آغاز شده بود. گوشیاش را گذاشته بود روی گوشش .
سه، دو، یک... در یک لحظه ما سه نفر در امتداد یک خط راست قرار گرفتیم. وقتش بود. آرام گفتم (ولی به نظرم دوستش هم شنید):
- خانم ببخشید! چادرتون خاکی نشه داره میافته!
رد شدم. هر دو پقّی زدند زیر خنده. با خودم گفتم: ای که هی! خیر سرم خواستم نهی از منکر کنم. نکنه اونها متلک حسابش کردن...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/4/2 11:46 صبح
مشارکت تاریخی و حداکثری ملت شریف و فهیم ایران در دهمین دورهی انتخابات ریاست جمهوری و حضور حماسی در پای صندوقهای رای، برگ زرین دیگری بود که درخشش آن همه دوستان را امیدوار و همه دشمنان را ناامید ساخت.
اما حوادث پس از انتخابات و آشوب های خیابانی اخیر نشان داد که دشمنان دوستنما باز برای ما خوابی دیده بودند.
به نظر شما این خواب راست از آب در آمد یا دروغ؟ به نظر من هیچ کدام! بلکه نیمه راست و نیمه دروغ. چگونه؟
از زبان عبید زاکانی بشنویم:
طلحک گفت: خوابی دیدهام نیمه راست و نیمه دروغ!
گفتند: چگونه؟
گفت: در خواب دیدم که گنجی بر دوش میبرم. از گرانی آن بر خود ریستم. چون بیدار شدم دیدم جامهی خواب، آلوده است و از گنج خبری نیست.
کلمات کلیدی :