طراحی وب سایت محمد رضا آتشین صدف - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شریفترین دانش، آن است که در اعضا و جوارح تو پدیدار شود . [امام علی علیه السلام]

نامردی!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/5/31 11:28 صبح


دوست عزیزم سلام.
به یکی می‌گن تولدت مبارک می‌گه خودم می‌دونم!
واسه همین می‌دونم که می‌دونی حلول ماه مبارک رمضان مبارک. ببین! اگه این روزها و شب‌ها مخصوصا شب قدر برام دعا نکنی خیلی نامردی! چون من برات دعا می‌کنم. راستی گفتم نامرد، یه چیزی یادم اومد؛ تو می‌دونی چرا اگه به یه دختر بگن نامرد بدش می‌آد!؟ اصلا بذار از اولش بگم. یه روز سر یکی از کلاسام نمی‌دونم چی گفتم که یکی از دخترا گفت:

- نه استـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاد دیگه ما این قدر هم نامرد نیستیــــــــــــــــــــــــــــــــــم.
گفتم: یعنی چی!؟ یعنی اگه کسی به شما بگه نامرد بدتون می‌آد!؟
گفتند (جمع مونث سالم): بله که بدمون می‌آد استـــــــــــــــــــــــــــــــــــــاد!

البته بگم دانشجوای اون کلاس کلا دختر بودن و الّا جلوی پسرای بی‌جنبه که نمیشه از این سوالا کرد.

یکی نیست به من بگه آخه خنگ خدا اول ماه رمضونی این چه حرفیه، چه سؤالیه اومدی زدی تو وبلاگ. به درد دنیات می‌خوره یا به درد آخرتت!؟ ولی خب. گیر وبلاگی هم یه دردیه مثل همه‌ی دردای بی‌درمون دیگه. تو مایه‌های آنفلوانزای خوکی شاید هم جنون گاوی! شما ببخشید!





کلمات کلیدی :

هایکو!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/5/24 10:33 عصر

 
یک دانه هایکوی فرد اعلا!

 

هرم آفتاب خرداد
انتخابی چهارساله
سفارت لینکلن و چرچیل و ناپلئون
شعبان بی‌مخ
وزش آشوب سبز مخملی
رو سیاهی اما به زغال!



شرمنده! ای کاش در سه مصرع تمام می‌شد ولی خب ماجرا را کس دیگری کش داد!




کلمات کلیدی :

اعتماد

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/5/23 11:46 صبح

 

 
امواج دریا، تنها بازمانده‌ی کشتی شکسته را به جزیره‌ای خالی از سکنه برد. او با شور و شوق تمام، از خداوند می‌خواست تا او را نجات دهد. هر روز به امید رسیدن کمک، به افق نگاه می‌کرد اما خبری نبود. با وجود خستگی موفق شد از چوب‌هایی که آب آورده بود، برای خودش کلبه‌ای بسازد تا هم او را از باد و باران حفظ کند و هم اندک دارایی‌اش محفوظ بماند.

اما روزی پس از گشتن دنبال غذا، وقتی به کلبه‌اش برگشت، شعله‌های آتش همه جا را فرا گرفته بود و دودش به آسمان می‌رفت.

دیگر بدتر از این نمی‌شد. همه چیز از دست رفته بود. از شدت عصبانیت و ناراحتی سر جایش خشکش زده بود. فریاد کشید: خدایا! چطور توانستی این بلا رو سر من بیاری!؟

صبح روز بعد با صدای کشتی‌ای که به ساحل جزیره نزدیک می‌شد از خواب بیدار شد. آمده بود تا او را نجات دهد. از ملوانان پرسید: شما چگونه فهمیدین من این جا هستم؟ جواب دادند: ما همان علامتی را که با دود می‌فرستادی دیدیم.

نا امید شدن هنگام سختی کاری بسیار آسان است. اما جای یأس و نا امیدی نیست. چرا که خداوند با ماست حتی در اوج دردها و رنج‌ها. فراموش نکنیم که اگر بار دیگر کلبه‌امان سوخت و با خاک یکسان شد، شاید علامتی باشد که لطف خداوند را به ما نشان بدهد.

 
نگاه کن به داستان‌های کوتاه، گردآوری و ترجمه: سید ابوالقاسم نعمت‌اللهی




کلمات کلیدی :

امشب می خوام برای تو ...

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/5/22 1:14 صبح


امشب می‌خوام برای تو یه فال حافظ بگیرم / اگر که خوب در نیومد به احترامت بمیرم (خانم حیدر زاده)

(البته شرمنده آخرش رو جدی نگیر. چون بنده جونم رو نه از سر راه پیدا کردم و نه تو قرعه‌کشی برنده شدم!) خب بگذریم.
امّا فال امشب من: 
 

معاشران گره از زلف یار باز کنید 
                           شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
                                          و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند
                                  که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید
به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد 
                                         گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
                                            چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است
                                       که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
                                       بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
و گر طلب کند انعامی از شما حافظ
                                            حوالتش به لب یار دلنواز کنید 

                                                         (خود حافظ شیرازی)


 




کلمات کلیدی :

این روزا ...

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/5/19 8:14 عصر


 

این روزا دارم یک دوره "مغالطات" برای بچه‌های مدرسه‌ی قدیمی خودمان درس می‌دم. بیش از صد تا کلاه گل و گشاد که روزی لااقل ده، بیست تای آن روی کلّه‌ی ما install می‌شود.

این روزا دارم برنامه‌ی تدریسم در ترم جدید رو تنظیم می‌کنم. فعلا دو کلاس "زبان و ادبیات فارسی"، برای بچه‌های دوره‌ی سطح حوزه پیشنهاد شده که قبول کردم. دو واحد هم "منطق جدید" برای بچه‌های ارشد فلسفه پیشنهاد شده که اونم اوکی کردم. "منطق مقدماتی" را هم کماکان برای طلبه‌های خارجی دارم.

این روزا دارم کتاب بیست سال با طنز خانم رویا صدر را می‌خوانم. نتیجه‌ای که تا الان بهش رسیده‌ام اینه که بزرگترین طنزپردازان معاصر ما سه نفرند: دهخدا، کیومرث صابری (گل آقا) و عمران صلاحی. نمی‌دانم شاید بعدا افراد دیگری هم به این لیست اضافه شدند.

راستی اصلا این حرفا رو واسه چی گفتم؟! آهان یادم اومد خالی نبودن عریضه!

 




کلمات کلیدی :

معضل بزرگ ایران!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/5/17 9:4 عصر

 


رادیو «ربنّا»ی شجریان را پخش نمی‌کند (تابناک، 13 مرداد 1388).

«ربنّا» از صداوسیما پخش خواهد شد (تابناک، 15 مرداد 1388).


- الو سلام حاج آقا.
- علیکم‌السلام و رحمه الله خواهرم.
- حالتون خوبه حاج‌آقا؟
- ممنونم خواهر. به لطف خدا.
- ببخشید مزاحم می‌شم. یه سوال داشتم.
- خواهش می‌کنم بفرمایید.
- ولی راستش حاج‌آقا سوال خودم نیست. این مادر بزرگم براش شک پیش اومده. از هیچکی هم قبول نمی‌کنه. گفته باید از حاج‌آقا بپرسم. گوشی خدمتتون، بدم، خودش باهاتون صحبت کنن.
- خواهش می‌کنم.

- الــــــــو. شــــلام مــــادر.
- سلام مادر. حالتون خوبه؟
- چی؟... بلندتر بگین. نمی‌شنفم.
- عرض کردم انشاء الله حالتون خوبه؟
- آره پشرم. موبایل دخترمه.
- مادرعرض نکردم تلفن مال کیه؟ عرض کردم حالتون خوبه؟
- آره مادر تازه خریده. ولش کن موبایلو. می‌خواشتم بپرشم بچه‌ها میگن امشال «ربنّا» رو پخشش نمی‌کنن. می‌خواشتم بدونم پش ما چی کار کنیم؟ هـــــان... پش تکلیف روزه‌مون چی میشه؟ باطله؟...
- نه مادر من نگران نباشید. چون خوشبختانه دوباره اعلام کردن که پخش میشه. روزه‌تون بی‌اشکاله.
- خدا رو شَد هزار مرتبه شکر. خیالم راحت شد. پیر شی پشرم. خدا واشه بچه‌هات نگه داره...
 





کلمات کلیدی :

نیامده رفت!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/5/14 6:31 عصر



تقدیم به همه‌ی منتظران واقعی منجی موعود. عاشقان مدل 2009 که:

همیشه به یاد او هستند چون؛ همیشه پشت ماشین‌هایشان می‌نویسند یا صاحب الزمان (به استثنای مواقعی که ماشین عروس می‌‌شوند که ناچارا و موقتا آن را پاک می‌کنند).

آن حضرت برای آن‌ها مهمترین چیز است. چون؛ قسمشان همیشه به او است. مخصوصا مواقعی که فی بالا باشد.

در شادی او شاد هستند. چون جدیدترین ترانه‌ها را شب تولدش تو بلندگو پخش می‌کنند تا همه حالش را ببرند و بر و بچ اهل حال هم یک تابی به خود بدهند تا زمینه‌ی ظهور هر چه زودتر فراهم بشود. 


 

             نیامده رفت!(1)

چقدر آمد و چشمی به انتظار ندید
چه‌ها که دید و چه‌ها که از این شمار ندید

سرِ قرار چه بسیار آمد و همه را
سرِ قرار اگر دید، بی‌قرار ندید

قرار بود که شرمسار او بشویم
چه شرم‌ها که به جا دید و شرمسار ندید

چه بارها که به جشن خودش نیامده، رفت
که شعله‌شعله به جز سر به روی دار ندید

و بارها که به شبهای شعرمان ننشست
که در یکایکمان هیچ، جز شعار ندید

فدای مقدمت، آقا! اگر چه مطّلعم
قدومتان همه سو غیر فرش خار ندید

ولی صبورتر از این، یافت می‌نشود
که روزگار شبیه تو بردبار ندید


سرکار خانم امینه دریانورد

----------------------------------------------------
(1) عنوان شعر از بنده است. با اجازه‌ی! شاعره محترم البته.

 




کلمات کلیدی :

حیف اون همه پارچه!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/5/7 12:9 عصر


این هم از اعتصاب. من می‌دونستم از اینا هیچ بخاری بلند نمیشه. حیف از اون همه دلار بی‌زبون که خرج اینا کردیم! حیف اون همه پارچه‌ی سبز!


         

- خب تو میگی حالا چی کار کنیم؟
- چی کار کنیم!؟ جون مادرت بی‌خیال! از اولشم هم می‌دونستم ما حریف این رژیم نمی‌شیم. نبایستی خودمون رو خراب می‌کردیم. نمی‌دونم چی شد خر شدم.

- دور از جون شما!
- ولی من خودمو خراب نکردم هان! گفته باشم. ببین! شلوارم کاملا صحیح و سالمه.
- داشتیم؟
- جون من به دل نگیر! شوخی کردم. خواستم یه کم حال و هوامون عوض بشه.

- حیف از اون همه زحمتی که خانم‌بچه‌ها واسه دوخت و دوز این لباس‌های سبز کشیدن. باور کن تا صبح این طفلکی‌ نشسته بود. با چرخ خیاطی کار می‌کرد. حالا نمی‌دونم با چه رویی برم خونه؟ آخ "میشل جون"! اگه این همه وقت رو صرف سگم می‌کردم استفاده‌اش برام بیشتر بود. لااقل یه کم خوش می‌گذشت. آی "بو"، عزیزم!‏ کجایی؟




کلمات کلیدی :

بلوغ مریم!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/5/3 12:13 عصر



مریم برای من مثل خواهر کوچک‌ترم می‌ماند. از زمان کودکی‌اش او را می‌شناسم. وقتی بچه بود بارها بغلش کرده‌ام، تا قبل از کلاس سوم ابتدایی‌اش بارها او را بوسیده‌ام. بارها او را برده‌ام و برایش بستنی و لواشک خریده‌ام. تا همین الان که سوم دبیرستان است هنوز به من می‌گوید عمو و البته گاهی هم حاج‌آقا.

پدرش و پدرم دوستان قدیمی هستند. به خاطر شغل پدرش، ده دوازده سالی است که رفته‌اند تهران ولی معمولا تابستان‌ها یکی دو هفته‌ای بر می‌گردند شهرستان و دو سه روزی هم خانه‌ی ما می‌مانند.

هم خوش بر و روست هم سر و زبان‌دار و هم پر شر و شور. توی فک و فامیل و دوست و آشنا خوش‌لباس‌تر از او نداریم. هم خودش خوش‌سلیقه است و هم مامانش به سر و وضع او خیلی اهمیت می‌دهد هم پول بابا کلا در اختیار این دختر یکی‌ یه دونه است.

اگر کسی او را نشناسد، فکر می‌کند تو عمرش یک رکعت نماز هم نخوانده ولی خدا را شاهد می‌گیرم یک روز نماز یا روزه‌ی قضا هم ندارد.

دو نکته‌ی جالب دیگر از او؛ یکی درباره‌ی سوالات شرعی اوست که در ماه لااقل دو سه بار از تهران زنگ می‌زند و می‌پرسد. دوم علاقه‌ی شدید او به آیت‌الله خامنه‌ای است. اگر کسی جرات دارد جلویش حرفی درباره‌ی ایشان بزند. با حرف می‌خوردش.

البته اشکالاتی هم دارد. مثلا گاهی وقت‌ها خیلی حجابش را رعایت نمی‌کند یکی دیگه این که این جوری که متوجه شده‌ام گاهی از این موسیقی‌های آت و آشغال گوش می‌کند.

چند روز پیش آمده بودند خانه‌ی ما. پشت کامپیوترم نشسته بودم و داشتم می‌نوشتم آمد. گفت: مزاحم نیستم؟ دست کشیدم گفتم: نه. خواهش می‌کنم بفرمایین. و رفتم یک صندلی آوردم گذاشتم آن طرف‌تر. نشست.

- عمو توی مساله‌ی بلوغ یه سوالی برام پیش اومده می‌خواستم بپرسم. توی رساله نوشته علائم بلوغ سه تاست. رسیدن به نه سالگی، پریود شدن و غیره درسته؟
- آره.

آقا حالا من دیگر از خجالت سرم را پایین انداخته بودم. البته قبلا هم سوالاتی که مربوط به احکام خاص زنان بود از من پرسیده بود ولی خب تلفنی بود. سعی کردم طبیعی باشم که خجالت نکشد و مسئله را بپرسد.

- یکی از دوستام میگه قبل از نه سالگی خون دیده حالا اون علامت بلوغش بوده؟
- نه. علامت بلوغ نیست.
- مرسی عمو.

بلند شد که برود دیدم فرصت مناسبی است. گفتم: مریم خانم! البته بلوغ یک علامت دیگر هم دارد. مکثی کرد و دوباره نشست گفت: واقعا! گفتم: واقعا.
-چی؟
- یه لحظه صبر کن!

گلستان سعدی رو روی سیستم داشتم. اجرا کردم و حکایتی از آن را برایش خواندم:

طفل بودم که بزرگی را پرسیدم از بلوغ. گفت: در مسطور آمده است که سه نشان دارد: یکی پانزده سالگی و دیگر احتلام و سیم بر آمدن موی پیش اما در حقیقت یک نشان دارد. پس آنکه در بند رضای حق (جلّ و علا) بیش از آن باشی که در بند حظّ نفس خویش و هر آنکه درو این صفت موجود نیست، به نزد محققان بالغ نشمارندش.

- اگه میشه لطفا این رو برام پرینت بگیرین...

بعد از این گفت و گو در بقیه‌ی روز پیدا بود چیزی فکرش را مشغول کرده است...


 




کلمات کلیدی :

پارودی!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/4/30 1:6 عصر



1. دل می‌رود ز دستم صاحبدلان انصافتون رو شکر، یه کاری بکنین!

2. توانا بود هر که دانا بود و دانا بود هر که توانا بود. چون دولتی قبول نشد می‌رود دانشگاه آزاد.

3. تو کز محنت دیگران بی‌غمی، کیف می‌کنی ولی خیلی الاغی.

4. نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود. با برده رنج هم این روزا چیز خاصّی میسر نمی‌شود.

5. تا توانی دلی بدست آور، بالاخره یه جایی بدرت می‌خورد. از من بشنو!

6. دیگ به دیگ میگه مظنه‌ی نخود الان چنده داداش!

7. تو نیکی می‌کن و در دجله انداز، دیگه چی کار داری که ایزد کجا دهدت باز؟

8. بنی‌آدم اعضای یک پیکرند /  که بدجوری می‌زنند همدیگر را لت و پار می‌کنند. (خوشبختانه قافیه‌ی این یکی درست از آب در آمد).

چون عضوی بدرد آورد روزگار / دگر عضوها را ککشون هم نمی‌گزه.

9. یه توپ دارم قل قلیه سرخ و سفید و... ای بابا این که ضرب‌المثل نیست.

10.  هر که بدان بنشست، چند سال آب خنک تو شاخشه.

11. فلفل نبین چه ریزه، آخ مادرجان! دهنم سرویس شد.

12. تا توانی می‌گریز از یار بد، یار بد بدتر بود از هواپیماهای مسافربری خطوط هواپیمایی وطنی.

13. اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده، بدون بابای دختره جوابش کرده، چهار چرخ با زاپاس پنچر نموده. نزدیکش نری که خیلی خطریه. اگه خواستی بری حتما با تیزی برو. جوری هم بگیر که ببینه. (پدر آمرزیده‌ها این قدیمی‌ها هم چه ضرب‌المثل‌های عریض و طویلی واسه خودشون ساختن!)

14. انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس تا یک دفعه ناغافل دخلت نیاد عزیز دل برادر.

15. در کار خیر حجت هیچ استخاره نیست (ای بابا منتظر چی هستی؟ همین خودش یک ضرب‌المثله. حتما من باید چیزی بهش بچسبونم؟ چه آدمایی تو این دور و زمونه پیدا میشن!؟ عجبا!)

 




کلمات کلیدی :

<   <<   71   72   73   74   75   >>   >