طراحی وب سایت محمد رضا آتشین صدف - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بنیاد اسلام، دوستی من و دوستی اهل بیتم است . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

آنچه درباره ی یک آخوند باید بدانیم (3)

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/12/20 5:23 عصر

 

هر آخوندی حضرت ایوب نیست!

 

در احوال مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء (متوفاى 1228 ق) از علماى معروف نجف اشرف، می‌خواندم که وقتى شیخ الاسلام شده بود و در مسجد جامع اصفهان نماز جماعت داشت، روزی در مسجد مقدارى خمس بین سادات مستحق تقسیم کرد. در آخر سیّد فقیرى آمد و درخواست پول کرد. شیخ گفت: پول تمام شد، برو وقت دیگر بیا. سیّد اصرار کرد و پول خواست. بالاخره ناراحت شد و آب دهن به ریش شیخ انداخت. شیخ هیچ نگفت و با گوشه‌ی عبا آن را پاک کرد و بعد در حالى که عباى خود را براى جمع آورى پول با دو دست گرفته بود بلند شد و خطاب به مردم گفت: این سیّد ناراحت شده هرکس آبروى مرا می‌خواهد پول به او بدهد تا عصبانیت او را بر طرف کنیم و خودش در صف‌ها گشت و پول زیادى جمع کرد و آن را به سیّد داد و گفت: انشاء الله غضب تو برطرف شده باشد. برو، امّا دیگر تف به ریش من نکن.

خوب این درست و از شخصیت ممتازی مثل ایشان هم جز چنین رفتار پیامبر گونه‌ای انتظار نمی‌رود. ولی مسئله اینجاست که هر آخوندی حضرت ایوب نیست که اگر یک آخوندی به پستت خورد فکر کنی هر حرفی به او زدی و هر کاری کردی با ادب و متانت تحمل می‌کند. نه. یک وقت هم دیدی عصبانی شد و یک حرفی به تو زد که مادربورد و سی‌پی‌یو و رم و پاورت رو را یک جا ‌سوزاند آن وقت خر بیار باقالی پلو بار بزن.

تازه این بهترین حالتش است. بدتر از این هم امکان دارد و آن این که آن آخوند لاغر مردنی از نظر تو، یک کسی مثل علی‌رضا رفیقم باشد که کمربند مشکی تکواندو دارد و مربی نانچکو است و از کوره در برود و خدای نکرده پشت ساق پای تو و بروبچی را که همراهت هستند و به هوای آنها (بلانسبت شما)‏ یه غلطی کردی بگذارد پس گردنتان یا بالعکس(1)

البته من بشخصه این کار را تایید نمی‌کنم. آخوندها هم معمولا از این جور کارها نمی‌کنند یعنی در شأن خود نمی‌دانند ولی خوب حالا یک وقتی از بخت بد تو، یک آخوندی پیدا شد و شأن و مأن را گذاشت کنار و دخل و خرجت را یک جا درآورد. به هر حال احتیاط شرط عقل است و از من هم فقط گفتن بود الباقی با خودت. والسلام.


______________________________________________________________________________

(1) یعنی پس گردنتان را بگذارد پشت ساق پایتان. باید توجه داشت که نتیجه‌یکار همسان است و تفاوت، تنها در نوع اجرای تکنیک است و این که هنرمند رزمی‌کار از پا شروع کند یا از سر. (فرهنگ ورزش‌های رزمی و بزمی،‌ نوشته‌ی چینگ چونگ چانگ، انتشارات چانگ چینگ چونگ، محل چاپ: خود چین، آدرس:‌ دیوار بزرگ چین، ضلع شرقی، دست راست، جنب آب هویجی جکی‌جان).






کلمات کلیدی :

آنچه درباره ی یک آخوند باید بدانیم! (2)

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/12/15 11:16 صبح


آخوند بیکار نیست!


1
وقتی سعید برادرم دبستان بود. (الان از سربازی آمده و دنبال کار می‌گردد!) گاهی بعضی از دوستان که از در خانه‌ی ما رد می‌شدند و او را تو کوچه می‌دیدند و سراغ من را می‌گرفتند که ‌داداشی‌ات کجاست؟ چی کار می‌کنه؟ می‌گفت: هیچی تو خونه بیکاره. این را بعدا یکی دو تا از بچه‌ها به من گفتند. در حالی که در آن وقت که او مرا بیکار می‌دانست، داشتم مطالعه می‌کردم یا می‌نوشتم. علت این بود که پدر من بنّا بود و وقتی یک روز خانه بود. می‌گفت: امروز بیکارم. سعید هم دیده بود که بیشتر اوقات من خانه هستم. نتیجه گرفته بود. داداش هر روز بیکار است! تا یک روز نشستم کلی با او صحبت کردم و شیر فهمش کردم که کار من با پدر فرق می‌کند. وقتی من دارم کتاب می‌خوانم یا چیزی می‌نویسم، دارم کار می‌کنم.

2
برادر محمد علی بعد از سال‌ها تحصیل در خارج، تازه برگشته بود و من تازه رفته بودم حوزه. یک روز رفته بودم خانه‌ی آنها. داشتیم ‌با هم حرف می‌زدیم که برادرش از بیرون آمد. وقتی شنید که طلبه هستم، با نگاهی و لبخندی حاکی از تاسف گفت: ببخشید من این را می‌گویم. من کمی رک هستم ولی هم تحصیل کرده‌ام هم دنیا دیده. حیف نیست اول جوانی‌ات با این همه انرژی و نیرو، به جای این که بیفتی تو خط کاری که برای خودت و جامعه‌ات مفید باشه رفتی آخوند بشی.
محمد علی گفت: داداش، محمد از بچه‌های زرنگ دبیرستان بوده. دادشش گفت: جسارت نشه ولی دیگه بدتر.
گفتم: یعنی از نظر شما کسی که طلبه می‌شه، مشغول کاری نیست که برای خودش و جامعه‌ش مفید باشه؟‌
گفت:‌ به هرحال. این نظر من بود. خود دانی.
موقع خداحافظی به محمد‌علی گفتم: بعدا از قول من بهش بگو. پس این همه آخوند که مرجع تقلید و محقق و امام‌جماعت و سخنران و نویسنده و معلم و مدرسند و... ، بلانسبت غاز می‌چرانند؟

آخوند بیکار نیست. ولی نوع کارش فرق می‌کند. و نرم بودن دست آخوندها هم که آدم کیف می‌کند با آنها دست بدهد ناشی از همین نوع کار است.

 




کلمات کلیدی :

فدات بشم الهی...

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/12/12 12:58 عصر


پدر و مادر و زن و بچه‌هام و خودم و همه کس و کارم فدای پیامبری که هنوز و تا روز قیامت می‌شود عطر وجود لطیف و نازنینش را استشمام کرد. بو کن!


                                                                 

                                                  حالا دلت می‌آد صلوات نفرستی!؟

                                         اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم





کلمات کلیدی :

آنچه درباره ی یک آخوند باید بدانیم!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/12/5 10:46 صبح

 

آخوند هم یک آدم است مثل همه‌ی آدم‌ها!

 

یکی از دوستان می‌گفت: برای تبلیغ به یکی از مناطق روستایی یکی از استان‌ها رفته بودم. وقتی رسیدم آنجا، با یکی از اهالی رفتیم به طرف خانه‌ی کسی که قرار بود در مدت دهه‌ی محرم میزبانم باشد. بالاخره رسیدیم. زنگ در بزرگ گاراژی خانه را زدیم. پسر نوجوانی در را باز و سلام کرد. همان وقت صدای بم مردانه‌ای از داخل خانه شنیدیم که با فریادی که آخرین فرکانس‌هایش به ما می‌رسید از پسر پرسید: کیه بابا؟ پسر گفت: یه آخونده با یه آدم!

بنابراین:

1. اگر دیدیم آخوندی مشمّایی حاوی گوشت در دست، از مغازه‌ی قصّابی بیرون آمد، تعجب نکنیم. چون همان طور که ثابت شد، آخوند هم آدم است!

2. اگر دیدیم آخوندی بچه‌‌اش را آورده پارک یا شهربازی تعجب نکنیم. چون بچه‌ی آخوند، آدم است نه آخوند!

3. اگر دیدیم آخوندی با خانمش از یک بوتیک بیرون آمد تعجب نکنیم چون غالبا خانم آخوند هم آدم است!

4. اگر دیدیم آخوندی مقابل یک اسباب فروشی ایستاده و دختر کوچولویی مو طلایی‌ کنارش ایستاده و با انگشت به نقطه‌ای از ویترین اشاره می‌کند و پسر کوچولویی مو مشکی به نقطه‌ای دیگر، تعجب نکنیم. چون هیچ دختر یا پسر بچه‌ای آخوند نیست!

5. اگر عید دیدنی رفتیم خانه‌ی آخوندی و دیدیم که آجیل و شیرینی و پسته و گردو گذاشت جلوی ما، تعجب نکنیم. چون بالاخره ما که آدم هستیم نه آخوند!

خلاصه کنم؛ اگر هر کار مشروع و معقول و معروفی که هر آدمی ممکن است انجام بدهد، از آخوندی سر زد تعجب نکنیم چون بی‌چاره آخوند هم آدم است. البته قبول دارم بالاخره آخوند باید سعی کند لااقل کمی هم شده، آدم‌تر از بقیه‌ باشد.





کلمات کلیدی :

شش تا تبریک!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/12/5 10:34 صبح

 

                         


1. تبریک برای سال‌روز آغاز امامت مهدی آل محمد (ص). از خدا می‌خواهم به ما کمک کند که همیشه به یاد او باشیم.

2. تبریک برای دستگیری ریگی خبیث و ملعون و رو دست خوردن سرویس‌های اطلاعاتی و جاسوسی آمریکا و انگلیس و اسرائیل. دست سربازان گمنام امام زمان (ع)درد نکند.

3. تبریک برای آمدن کسری‌های خدمت آقا مرتضی. دیگه رقیه کوچولو هر روز پدر را می‌بیند.


4. تبریک برای میلاد با برکت پیام آور رحمت حضرت محمد مصطفی (ع) و امام دوست‌داشتنی جعفر بن محمد (ع).

 

5. تبریک بابت فرارسیدن سال نو. این را برای این گفتم که اگر آن موقع یادم رفته بود یا فرصت نکردم کسی شاکی نشه.


این که شد پنج تا. بذار یه بار دیگه بشمارم. 1،2،3،4،5 همون پنج تا.





کلمات کلیدی :

دختر دایی شیطان!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/11/27 7:32 عصر


در یکی از دبیرستان‌های دخترانه، سوالی نوشته بودند که شیطان چه شکلی هست و چگونه می‌توانیم او را بشناسیم؟

گفتم: فکر نکنید شیطان همیشه کسی مثل "
الیاس(1) است که بدون گوشی بتواند تماس بگیرد و بدون هیچ هزینه‌ای پیامک ارسال کند! این را که گفتم یک دفعه جمع پنجاه‌- شصت نفری بچه‌ها که پچ‌پچشان کلافه‌ام کرده بود، ساکت شدند بعد از چند ثانیه دوزاری همه گرومبی افتاد و زدند زیر خنده.

ادامه دادم:‏به فرموده‌ی خداوند در سوره‌ی ناس، شیاطین بر دو دسته‌اند: شیطان‌های که جن هستند و شیطان‌هایی که انسان هستند. هر کسی که ما را به بدی دعوت و تشویق کند شیطان است. حالا ممکن است همکلاسی آدم باشد، همسایه باشد، پسر عمو، دختر عمه... هنوز داشتم می‌شمردم که دست یکی از دخترها بالا رفت. گفتم: بفرما؟ با حالتی معصومانه گفت: دختر دایی چی؟ گفتم: یکیش هم دختر دایی... و صدای خنده‌ی بچه‌ها به آسمان پنجم رسید!

______________________________________________
(1) نام شیطان در سریال اغما با بازی حامد کمیلی.





کلمات کلیدی :

این دخترا، این پسرا!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/11/23 9:6 عصر



از شنبه تا چهارشنبه‌ی هفته‌ی گذشته، صبح و عصر، من و چند تا از دوستان طلبه می‌رفتیم تو دبیرستان‌های پسرانه و دخترانه. اول چند دقیقه‌ای برایشان صحبت می‌کردیم (و به قول خودشان مخ می‌زدیم!) بعد سوالات کتبی و شفاهی‌اشان را جواب می‌دادیم.


یکی از سوالاتی که در دو سه دبیرستان دخترانه پرسیدند این بود که آیا دست دادن با نامحرم اشکالی دارد مخصوصا اگر در جمعی باشیم که همه دست داده‌اند و اگر ما دست ندهیم، تابلو می‌شویم و گاهی هم سوژه‌ی متلک‌ها و خنده‌ها و طعنه‌ها و ...

گفتم: شرعا حرام است. گفتند: پس چی کار کنیم؟ گفتم به یکی گفتند: اگر حالت تهوع بهت دست داد چی کار می‌کنی؟ گفت هیچی من بهش دست نمیدم!


بعضی از پسرها هم نوشته بودند: حاج آقا وضع خیلی خراب شده دخترها با یک وضعی میان بیرون که نمی‌تونیم جلوی خودمون رو بگیریم و نگاه نکنیم و دنبالشون نریم... چی کار کنیم؟

گفتم: اولا اگر کسی احیانا تمایل ندارد که به جهنم برود و زبانم لال چوب در آستینش کنند، باید بتواند خودش را کنترل کند. بعدشم از قدیم و ندیم گفتن دنبال سه چیز ندو؛ مترو، اتوبوس، دختر؛ چون هر ده دقیقه یک دیگه میاد!
 

 




کلمات کلیدی :

آخوندبازی!

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/11/15 1:9 عصر


- آقا ممنون. پیاده می‌شم.  
                                                                    
کرایه را دادم و از تاکسی پیاده شدم. 20 – 30 تا دختر دبیرستانی حدودا سال سومی یا پیش‌دانشگاهی تو پیاده رو داشتند می‌رفتند به طرفی که من هم بایستی می‌رفتم. به نظرم از بازدید جایی بر می‌گشتند. من هم از کنار خیابان به موازات آنها حرکت کردم. سرعتم را کمی بیشتر کردم تا از منطقه‌ی بحران به سلامت عبور کنم و جلوی آنها برسم و بیایم تو پیاده‌رو، یک وقت ماشینی کله‌پایم ننماید خدای ناکرده. توی همین حیص و بیص، چند تایی از آنها توجهشان به من جلب شد، من شدم سوژه. شروع کردند به خواندن با صدای بلند طوری که من بشنوم...

- شبا که ما می‌خوابیم آقا پلیسه بیداره...

و سعی می‌کردند مثل بچه‌ها بخوانند و بعضی‌هاشان هم ریسه می‌رفتند... مانده بودم چی‌کار کنم؟ خدایا! بخندم، که به آنها رو داده‌ام، نخندم که نمی‌توانم جلوی خودم را بگیرم. با سرعتی مافوق صوت عبور کردم و بالاخره آنها پشت سرم قرار گرفتند. گوشی همراهم را درآوردم وانمود کردم دارم با کسی صحبت می‌کنم و اصلا توجهی به شما ندارم. آنها هم کمی ادامه دادند و بعد بی‌خیال شدند.

تو دلم گفتم: ببین چه روزگاری شده. پسرا به دخترا متلک می‌گن، دخترا به آخوندا!





کلمات کلیدی :

راپورت این روزها

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/11/14 10:43 صبح

 

درس ادبیات فارسی که تمام شد رفت پی کارش. کلاس منطق جدید هم همین طور و به سبب اشتباه آموزش، تو ترم جدید، دو واحد بعدی این درس، برگزار نمی‌شود. علی‌الحساب فقط یک درس فلسفه‌ی اسلامی مقدماتی دارم که تا سه هفته‌ی دیگر آن هم طومارش پیچیده می‌شود. می‌ماند یک کلاس منطق قدیم که برای طلبه‌های خارجی جامعه می‌گویم که دو واحد است. این طور که دارد پیش می‌رود به نظرم اوضاع تدریسم در ترم جدید خراب باشد و بمانم تو خماری. تا خدا چه خواهد.
   
غیر از این‌ها، مدتی است که یک سخنرانی 15 دقیقه‌ای دارم در انجمن قلم حوزه دارم درباره زیبایی‌شناسی شعر فارسی که یک هفته در میان برگزار می‌شود و البته با کلی اما و اگر! فعلا هم قرار شده در این دهه‌ی آخر ماه صفر چند روزی برویم تو دبیرستان‌ها و یک حالی به بچه‌ها بدهیم. خدا کند حال خودم گرفته نشود.

راپورت آخر این که برنامه‌ای را با صدا و سیما کلید زده‌ام که چون هنوز به نتیجه‌ی درست و حسابی نرسیده، اجازه بده درباره‌اش حرفی نزنم. همین قدر بگویم اگر آن بگیرد دیگر کارم در آمده است. تا خدا چه خواهد. به هر حال بی‌خبر نمی‌گذارمت. فقط وقت کردی لااقل تو نمازهای قضایی‌ات هم شده ما را یاد کن. ممنون.

خب. این از من. تو هم یک راپورتی بده... بگو دیگه...





کلمات کلیدی :

آن مرد...

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 88/11/1 10:17 صبح

 

آن مرد زیر باران آمد.
دیشب هم زیر باران آمده بود.
چون چتر نداشت.
هیچ وقت هم نداشته است.
لیلا، دخترش، هم چتر ندارد.
لیلا زیر چتر نسترن، دختر همسایه،
                               از مدرسه، می‌آید خانه.

این مرد لیلایش را دوست دارد.
همیشه دوستش داشته است.
ولی لیلا با او حرف نمی‌زند.
نمی‌تواند حرف بزند.
چون خواب است؛
صبح زود که بیدار می‌شود
                                   بابا رفته است
و شب وقتی بابا می‌آید
                                  که او خواب رفته است.
بیچاره کارگر معدن!
...

لیلا دیروز این جای دلش درد گرفت.
این جای گلویش انگار چیزی گیر کرده بود.
وقتی،
نسترن، عصر با پدرش از خرید برگشته بود.
لیلا خیلی دلش می‌خواهد بفهمد 
                                              آخر "خرید" چه شکلی است.
...

این هم
صدای شاعر. چون من خودم خیلی دوست دارم همیشه شعر را با صدای شاعرش بشنوم. البته این فرمتش (amr) مال موبایل است. با Quick Time که حتما اجرا می شود. بعد ببخشید اگر کیفیتش کمی پایین است.اصلا بهتره از خیر نداشته اش بگذرم و حذفش کنم نه؟





کلمات کلیدی :

<   <<   66   67   68   69   70   >>   >